داستان عروس
دختر نازم
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
دختر نازم
سایت جامع امام سجاد (ع)
lidomadl
گوگل
قصه کودکانه
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه سعیده
Yas-Melody
...یه دختـــــــــــــــــره فضوول
تنهاترین عشق روزگار
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دختر نازم و آدرس aleme.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1







 فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز



جاوا اسكریپت

داستان روزانه

کد هدایت به بالا

نويسندگان
عالمه

آرشيو وبلاگ
مرداد 1392


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:, :: 13:26 :: نويسنده : عالمه

 

داستان عروس

 

پادشاه مجارستان وقتی گرد پیری بر سر خود دید، تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر چند روزی فکر کرد و اندیشید و سپس به مباشرانش دستور داد یکصد دختر زیبا از سراسر کشور جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها «بذر کوچکی» داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران زیبارو از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت: «نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو!» در روز موعود پادشاه دید که 99 دختر دیگر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. آنگاه رو به همه « عروس من این دختر روستایی است!» وقتی سایرین معترض شدند پادشاه گفت: قصد من این بود که صادق ترین دختر کشور را برای پسرم بگیرم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد!


 

 


نظرات شما عزیزان:

AmIr
ساعت13:46---13 مرداد 1392
چقدر تلخ بود کودکیم !
که سیگار را قاتل پدرم می دانستم
و چقدر سخت است امروز که قاتل پدرم را روزی هزار بار می بوسم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: